۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

سوسک سیاه خوشگل، یه روز صبح چادرشو سرش کرد ...

اینجا رو دوست ندارم ... یه جوریه ؟! نیست ؟!
اگه بخوام از اینجا برم یعنی شماها میزنین منو لت و پار میکنین ؟!
قول میدم مثه آدمیزد آدرسمو بنویسم ... حالا نزن ...گفتم اگه رفتم ...
یاللعجب که دیگه مردم تو خونه هاشونم امنیت ندارن ... یکی از دوستان که بالای پشت بام با همسایگان به امر خطیر فریاد " خدا بزرگ است " میپرداختند از روی پشت بام خانه شان دستگیر شدند .... فکر کن اومدن مرد گنده رو که ماشالا هیکلش از این در تو نمیادو از رو پشت بوم خونش بردن به جرم گفتن ذکر خدا ... بعدم دو روز ازش بی خبر بودن ... با کلی پارتی کت و کلفت پیداش میکنن و وصیغه میذارن و رسیور ماهوارشونو و میارنش ... خدا به داد برسه ...
همین الانم تو وبلاگ یکی از بچه ها خوندم که براش برگه اومده که بره خودشو معرفی کنه ...
بعدشم نوشته ایها الناسی که مسیرتون سمت بهار ســـ تان میره حواستون باشه که امروز اون حوالی کلی دوربین کار گذاشته ...
بعدشم حالا من چطور مامانو راضی کرده بودم با هم بریم فردا یه سر اون ورا خرید بماند ... البته همچنین سختم نبود خودش راضی بود و پایه ، ته دلش می خواست بره ... اما می موند مهربون که گفتم فردا مسافره و تو راهه بهش نمیگم تا اون برسه منم برمیگردم ... بابا هم که صبح میره اداره ... خلاصه کلی نقشه پلید داشتم ... اما دایی جان زنگ فرمودند که ما تهرانیم و فردا قصد خانه شما کرده ایم ... و اینچنین تمام رشته های من پنبه شد ...
چرا همه فکر میکنن من باید بترسم ؟! هر کار میکنم بهم میگن نمیترسی ؟! تنها زندگی میکنم میپرسن ... با استاد حرف میزنم میپرسن ... اعتراض میکنم میپرسن ... بیرون میرم میپرسن ... حالا مهربون دیروز میگه تو چرا انقدر نترس رانندگی میکنی ؟! خوب عزیزم من بترسم شماها خیالتون راحت میشه ؟! اصولا از چی باید بترسم ؟!
حالا جالب اینه که من خودم آدم محافظه کاریم ... یعنی خودم فکر میکنم که این جوریه ... چون واسه هر کاری خیلی از جوانب رو میسنجم و بررسی میکنم ... حالا هم دارم میبینم که کم کم افتادن به جون مردم و دارن از تو خونه هاشون میبرنشون ... بعدشم کلا من یه سری حرف دارم که باید بزنمشون ... یه سری سوال دارم و یه سری اشکال توی این جریانات هست ... یکی از مشکلات نداشتن سر و سامون درست و خوبه .... همش مردم جوشه ...
برم بخوابم نصفه شبی دارم چرند میگم کم کم ...
نگفتین اگه برم یه جای دیگه منو با چی میزنین ؟!

۶ نظر:

  1. کجا میخوای بری آخه؟

    پاسخحذف
  2. اگه یادت باشه منم گفتم که ارتباط برقرار کردن با بلاگ اسپات کمی سخته.

    پاسخحذف
  3. خدا بزرگتر از هر چيزيست كه دشمنان مردم ميپندارند

    پاسخحذف
  4. جدا اینجا چرا اینجوریه ؟
    چرا اونجا رو ول کردی اومدی اینجا آخه ؟
    بعدشم نوشا جان
    من حیرون وثیقه نوشتنت هستم
    یک کلمه نوشتی توش 5 تا غلط بود !

    و اینکه
    در مورد مسائل اخیر هم بنده صحبتی ندارم
    چون یک رباط دیگه بیشتر ندارم و دوست ندارم اونم پاره بشه !

    پاسخحذف
  5. بابا دختر شجاع....
    منم اینجا رو دوست ندارم...پرشین بهتر نیست؟؟؟؟

    پاسخحذف
  6. ولی این بلاگفا یه چیز دیگستا...


    مراقب باش یهو نیان از تو بلاگت برت دارن ببرنتا... :دی



    اینجا که اسمایل نداره که ................

    پاسخحذف